بیراهه رفتی برده گام رهگذر راهی از من تا بی انجام مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحر
در باغ ناتمامتو ای کودک شاخسار زمرد تنها نبود بر زمینه هولی می درخشید
در دامنه لالایی به چشمه وحشت می رفتی بازوانت دو ساحل ناهمرنگ شمشیر و نوازش بود
فریب را خندیدهای نه لبخند را ناشناسی را زیسته ای نه زیست را
و آن روز و آن لحظه از خود گریختی سر به بیابان یک درخت نهادی به بالش یک وهم
در پی چه بودی آن هنگام در راهی از من تا گوشه گیر سکت اینه درگذری از میوه تا اضطراب رسیدن ؟
ورطه عطر را بر گل گستردی گل را شب کردی در شب گل تنها ماندی گریستی
همیشه بهار غم را آب دادی
فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی بر تب شکوفه شبیخون زدی باغبان هول انگیز
و چه از این گویاتر خوشه شک پروردی
و آن شب آن تیره شب در زمین بستر بذر گریز افشاندی
و بالین آغاز سفر بود پایان سفر بود دری به فرود روزنه ای به اوج
گریستی من بی خبر بر هر جهش در هر آمد هر رفت
وای من کودک تو در شب صخره ها از گود نیلی بالا چه می خواست؟
چشم انداز حیرت شده بود پهنه انتظار ربوده راز گرفته نور
و تو تنها ترین من بودی
و تو نزدیک ترین من بودی
و تو رساترین من بودی ای من سحرگاهی پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سرانگیز
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
پاییز 1387
تابستان 1387 بهار 1387 زمستان 1386 بهار 1386 زمستان 1385 زمستان 1387 بهار 1388 تابستان 1388 پاییز 1388 زمستان 1388 بهار 1389 بهار 89 پاییز 89 بهار 90 زمستان 90 لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی .: شهر عشق :. مذهب عشق پندار نیک دنیای واقعی ::::: نـو ر و ز ::::: حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ.... آمار وبلاگ
بازدید امروز :47
بازدید دیروز :21 مجموع بازدیدها : 262170 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|